هنوز عادت به تنهایی ندارم
باید هر جوریه طاقت بیارم
اسیرم بین عشق و بی خیالی
چه دنیای غریبی بی تو دارم
می ترسم توی تنهایی بمیرم
کمک کن تا دوباره جون بگیرم
یه وقتایی به من نزدیک تر شو
دارم حس می کنم از دست می رم
نمی ترسی ببینی برای دیدن تو
یه روز از درد دلتنگی بمیرم
تو که باشی کنارم
می خوام دنیا نباشه
تو دستای تو آرامش بگیرم
بگو سهم من از تو
چی بوده غیر از این تب
کی رو دارم به جز تنهایی امشب؟
می خوام امشب بیافته به پای تو غرورم
نمی تونم ببینم از تو دووووورم
دارم تاوان دلتنگیم و می دم
کنار تو به آرامش رسیدم
بیا دنیام و زیبا کن دوباره
خدایا از تو زیبا تر ندیدم
سالانه ی من یک صدم شما هم نیست؟!
جراح نگاهی به تعمیرکار انداخت و گفت : اگر می خواهی درآمدت ۱۰۰برابر من شود اینبار سعی کن زمانی که موتور در حال کار است آن را تعمیر کنی!
می توان همچون عروسکهای کوکی بود
بادوچشم شیشه ای دنیای خودرادید
می توان درجعبه ای ماهوت باتنی انباشته از کاه
سالها درلابه لای تور و پولک خفت
می توان باهرفشار هرزه دستی بی سبب
فریاد کردو گفت : "آه من بسیار خوشبختم"
"فروغ فرخ زاد"