.
تا این لحظه نگرانش بودم … الان ازش می ترسم … «آینده» رو میگم...
.
.
.
شاید اگر انسانیّــــت هم مارک دار بـــــود
خیلی از آدم ها به تن می کردند …
.
.
.
محــکم تر از آنم که برای تنــها نــبودنم ، آنچه را که اســمش را غــرور گذاشته ام ، برایت بــه زمیـــن بکوبــم
.
.
.
.
لبخندش را تقسیم کرد ....
خنده اش به من رسید ؛ لبهایش به دیگری ... !!!
.
.
.
.
عاشقی شور نمی خواد . . .
شعور میخواد . . .
.
.
.
مشکل اینجاست که ما از هر کرمی انتظار پروانه شدن داریم
.
.
.
اگــه آشغــالی حداقــل قابـــل بـــازیافت بـــاش...!!!
.
.
.
تو تقویم یه روزهایی هم هستند که روز نیستند. شبن..
مادر و بچه جلوی قفس میمونه ...
بچه : مامان این میمون شبیه عمه کبری است...
مادر : وای! عزیزم اگه به گوشش برسه خیلی ناراحت میشه ها!!
بچه : مامان من خیلی یواش گفتم میمونه نشنید!
.
.
.
با خواهر کوچیکم اسم و فامیل بازی میکردیم، قرار شد با حروف"ع"شروع بشه. اسم رو زده: عادل! فامیلم نوشته: فردوسی پور
.
روزی چهار مرد و یک زن کاتولیک در باری، مشغول نوشیدن قهوه بودند.
یکی از مردها گفت : من پسری دارم که کشیش است، هرجا که میرود مردم او را “پدر” خطاب میکنند.